در کمیسیونی خاکستری شترها را دیدم که به اعتراض
میزهای سالن را می جویدند و رییسشان_که زنگوله داشت_ با وقار می گفت:
آقایان! اعضای پارلمان!
لطفاً به وقت رسمیت جلسه پشکل نیندازید...
و صدایی شنیدم که می گفت: تو!
و قطاری که تکرار می کرد: توتو! توتو! توتو! توتو! توتو! توتو...
و کلاغی را دیدم که چهار جهت اصلی را گم را کرده بود
و قورباغه ای که طرح حمل و نقل پشگل ها را در ذهن کاغد کروکی می کرد !
به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهي كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود
من زندگی را دوست دارم ولی
از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبانها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زنها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی ز آئینه می ترسم!
سلام رادوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم
پس هستم
اینچنین می گذرد روز و روزگارمن!ش
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!
در انتهای هر سفر
در آینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ، کجا
برای کسانی که دندان درد دارند
حافظ نخوانید !
آنها به راحتی خواهند گفت : خفه !
او چه میداند من چه میکشم
و او یعنی حافظ !
او با تاج زرینش زیر دوش می رفت !
پس تکلیف این همه نکبت چه خواهد شد ؟
شعر حافظ را در مجهزترین ماشین لباسشویی شست و شو داده اند
به بی شعوری تحقیرمان نکنید
ندیده ای مرا ؟
نظرات شما عزیزان: